هوایی سوی شرقم خسته ام از غرب و این سوها نسیمی از خراسان می رسد با عـطر ِشـب بوها به آن اقلیم شور انگیز و عشق آمیز می کوچـند مهاجر وار بـا رویـای قـقـنـوسی ، پـرسـتـوهــا مـگر بـالا گرفـتی عـشق، دستی بـر دعا امـشب که بـاران خورده مینای حرم چون طاق مینوها ؟ کـجا این گـونه حیرانند عـشـاقی بـه مـعشـوقی که می لرزنـد ایـنجا از شـعف دسـتان و زانـوها؟ پریشان کرده گیـسو هر پری برگـرد ِگـوهـرشاد چراغان کرده رخسـار ِخـراسـان روی مـه روها چـنـان دل هـا خـرامـانـند در دلتـای آرامــش که می رقصند گـویـی در شـبستان ِحـرم قوهـا در ایـن درگـاه می بنـدم دخـیل اسـتجـابـت را شفیعم می شود شاهی به رسـم و راه ِ دلجـوهـا غریـبی می کنـد شاید دلـم پـیش ضـریـح امـا پــنـاه آورده ام اینجا ، شـبیه بــچــه آهــوهـا